من و معلوليت من در يك نگاه
بنام يزدان هستي بخش
دوست عزيز و گراميخواننده، سلام و درودهاي گرم مرا پذيرا باشيد .
آنچه كهاينجا هست فقط يكي از 25 مطلب وبلاگ آشنايي با يك معلول قطع نخاع است .
آنچه كه خواهيد خواند يك داستان علميتخيلي از ژوول ورن و يا آيزاك آسيموف نيست ، بلكه بنده جسارت نمودهام و برخلاف فرهنگ اصيل و باستانيايران ، مختصري:5363 كلمه از وضعيت خود تعريف نمودهام:
آشنايي با يك معلول قطع نخاع ........
تاريخ تولد
بنده متولد 17 بهمن 1350 هستم
تحصيلات
بچهي درس خواني نبودم، 13 سالي ناپلئوني درس خواندم ،اما نتوانستم ديپلم هنرستان فني خود را از هنرستان فني (امام صادق) واقع در ميدان شوش تهران، بگيرم .
چون بچه هيئتي بودم و نماز و روزهام ترك نميشد ، نه اهل دود بودم نه اهل عرق .
مشغوليات
براياينكه بتوانم آخر هفتهها به عشق خود(ماهيگيري، شنا،كوه) بطور كامل برسم ، و براي اينكه بخاطر جيب خرجي وبال گردن پدر نباشم ، بعد از مدرسه كار ميكردم و تمام پولم را خرج خريد وسايل لازمه مينمودم ، پس وقتي براي كارهاي متفرقه نداشتم !؟.
سربازي
بالاخره سرباز شدم . توي آموزشي منشي گروهان خودمان بودم . بعد از آموزشي محل خدمت يك كارخانه ساخت تسليحات نظامي در غرب تهران تعين شد . صبح ساعت 5 با سرويس ميرفتم كارخانه و ساعت 2 با سرويس برميگشتم خانه . كارم يك سال سوراخ كاري لولهي خمپارهي 120 بود با دستگاههاي ( سي ان سي ) و سال دوم را در قسمت كنترل كيفيت كارخانه بودم . دو ماه آخر خدمت سربازي را يك جا به مرخصي رفتم ، در همان روزهاي اولين مرخصي بود كه..........
چه شد كهاين طوري شد
چون ميانهاي با علافي و بيكاري نداشتم پس اولين كاري كه به بنده پيشنهاد شد قبول نمودم صبح روز دوم كاري يك اتومبيل پيكان كوبيد به موتور من و گردن من توسط تنها درخت يك بلوار بزرگ در جنوب غرب تهران شكست و من قطع نخاع شدم .( وقتي من سالم بودم، در ماه محرم و رمضان به هيئت محبين الاعمه در خيابان ري ميرفتم آنجا شيخ حسين انصاريان سخنراني ميكرد، تعداد زيادي از جانبازان جنگ تحميلي نيز به آنجا ميآمدند و مناين سئوال را داشتم و ميگفتم اينها كه دو پاي سالم دارند چرا روي ويلچر نشستهاند . دنيا چقدر كوچك است ، صبح روز سه شنبه 29 صفر 29 مرداد 1372 من در هيئتي بودم كه حاج منصور ارضي در آنجا زيارت عاشورا ميخواند آخر مراسم حاج منصور گفت: محرم و صفر هم تمام شد ، چه كسي ميداند سال آينده اين موقع چگونه و كجا است !!! بله يك ساعت بعد از آن مراسم بود كه من تصادف نمودم ، اكنون مدتها است كه ميدانم كه چرا آن جانبازان با دو پاي سالم روي ويلچير مينشستند ) .
قطع نخاع يعني چه؟!؟
وقتي كه ستون فقرات هر مهره داري دچار شكستگي شود و به صورت كاملا علمي، به او كمك نشود كمترين عارضه كه پيش خواهد آمد جراهت نخاع است. كمترين عارضهي ناشي از كوچكترين آسيب نخاعي از دست دادن توانايي زاد آوري و باروري است . نخاع از هر جا كه آسيب ببيند از همانجا به پايين كليهي اندامهاي ارادي و نيمه ارادي و حتي غير ارادي از كار ميافتند . ماهيچههاياندام فلج به شدت تحليل ميروند . كف پاها قوسي شكل ميشوند . بعضيها پنجههاي دستشان جمع ميشود . يك آدم قطع يا ضايعه نخاعي معمولا ، كنترل ادرار و مدفوع خود را از دست ميدهد ، حس لامسه ، حس گرما و سرما و حس درد را از دست ميدهد ، توانايي جنسي را از دست ميدهد ، و..... .. مثلا اگر آسيب مثل آقاي پارسا فوتباليست و يا آن كشتي گير قمي، آسيب از مهرههاي بالايي گردن باشد (مهرهي اطلس) حتي شخص حركت چشمها ،حركت دهان و تكلم و دستگاه تنفسي خود را نيز نميتواند كنترل نمايد . يك انسان قطع نخاع ممكن است كه خيلي از تواناييها ي خود را از دست بدهد اما مغز كه از كار نميافتد . وقتي كه بندگان ايزد متعال نيرويي را از دست ميدهند ، پروردگار عالميان نيروهاي ديگري را جايگزين آن مينمايد
فراموشي
به راه رفتن فكر كنيد آيا ميتوانيد راه رفتن را توصيف كنيد ؟؟ آدمي كه بر اثر آسيب ديدگي نخاع فلج ميشود راه رفتن را فراموش ميكند ، و هر چه به آن فكر كند ، هيچ تاثيري در ياد آوري اين عمل ساده ندارد .
خواب
هر فردي كه فعاليت جسماني نداشته باشد، خيلي خسته نميشود و خسته نشدن باعث كم خوابيميشود . من شخصا در اوج خستگي و كم خوابيبيشتر از 5 ساعت نميتوانم بخوابم . هر وقت كه من خيلي خسته باشم و خيلي خوابآلو باشم ، وقتي كه خواب ميبينم صداي اطراف و اشخاص درون خواب را ميشنوم ولي نميتوانم چشم باز كنم و اطراف خود را ببينم . توي خوابهايي كه من ميبينم مشكل جسماني من هر بار به نوعي منعكس است .
يك تجربه
جنس مذكر از بعد از بلوغ ، به اقتضاي نياز بدنشان ، گاه گداري خوابهاي سكسي ميبينند و بدن جنس به ظاهر قوي!! با تخليهي هورمونهاي انباشته شده در بدن ، به آن خواب پاسخ مقتضي را ميدهد . خوب كجاي اين جالب است ؟؟ شما به قدرت بينهايت مغز فكر كنيد، من از روزي كه گرفتار آسيب نخاعي شدم هرگز خوابي نديدهام كه توي آن حتي جنس مونث باشد!! چه به رسد بهاينكه....... . من فكر ميكنم كه چون مغز ميداند كه بدن من عاري از آن گونه مواد زائد است پس بيخود سر خودش را شلوغ نميكند .
در بيمارستان
از همان روز به مدت شش ماه در سه بيمارستان بستري بودم .
10 روز در بيمارستان فياض بخش بستري بودم . آدم نامرد همه جا و در همه لباس هست ، در آن روزهاي سخت براي من و خانوادهي من، يك دكتر نامرد(فرودي) پول پرست و از معرفت و انسانيت به دور از احساسات خانوادهي من به نفع منافع شخصي خود و دوستانش سو استفاده نمود و با قول به خوب نمودن من، من را در بيمارستان( تهران) بستري نمود . درآن بيمارستان ابتدا مرا در بخش مراقبتهاي ويژه بستري كردند و به بهانهي اينكه دربخش تخت خالي ندارند مرا روي يك تخت كوچك خواباندند و پاي مرا روي ميز نهار خوري گذاشتند. دكترمعالج ، برخلاف قوانين علم طب و پرستاري دستور ميدهد كه پرستارها كوچكترين حركتي به بدن من ندهند كه متعاقب بيحركتي پاشنهي پاها و زير كمر، بالاي باسن من دچار زخم فشاري بستر شد از عوارض اينگونه زخمها عفونت و تب و لرز است . پرستارها براي كاستن از شدت تب و لرز من قالبهاي يخ را روي بدن من ميگذاشتند و روتختي خيس روي بدن من ميكشيدند و با داروهاي مسكن و خواب آور مرا به خانوادهام آرام نشان ميدادند . 20 روز اينگونه در ICU گذشت سپس مرا به بخش عادي منتقل كردند، زخم بستر و عفونت بدنم را در برگرفته بود مرتب به من آمپولهاي آنتي بيوتيكي تزريق ميكردند (خانوادهي جنتامايسين) كه اصلا تجويز اينگونه داروها براي بيماران ضايه نخاعي ممنوع ميباشد. ( آن داروها روي كليهها و گوشهاي من اثر گذاشتند و اكنون از عوارض آن داروها يك لحظه آسايش ندارم ). در آن بيمارستان خراب شده آنقدر بلا سر من آوردند كه تمام مشكلات فراواني كه من اكنون دارم ناشي از آن دوران است .
بعد ازاينكه در بيمارستان تهران تمام پشت من به دليل بيحركتي و بد بودن تشك بيمارستان، زخم بستر گرفت ، براي درمان زخمهاي پشتم به بيمارستان ياسر منتقل شدم . در اين بيمارستان ابتدا گوشتهاي گنديدهي زخمهاي پشت من را تراشيدند سپس پوستم را از جهات مختلف كشيدند و به هم كوك زدند .40 روزي هم آنجا بستري بودم تا بالا خره به خانه منتقل شدم .
در منزل
چون تمام پشت من پر از جاي زخمهاي بود كه براي ترميم شدن كامل نياز به زماني بسيار طولاني پس مجبور بودم كه تمام وقت به روي سينه بخوابم .
عجيب اما واقعي
من 2 سال به روي سينه روي يك تشك خوشخواب فنري خوابيدم كه جاي زخمهاي روي پشتم خوب شود . چون من به ناچار بايد از سوند براي دفع ادرار استفاده ميكردم ، پس به مدت طولاني به روي سينه خوابيدن من ، باعث گرديد كه من گرفتار سوراخ شدگي مجراي ادرار شوم . ( اشتباه كار آنجا بود كه به دليل نا آگاه بودن، من روي تشك فنري خوابيدم ، براي يك فرد كه دچار ضايعهي نخاعي ميشود از همه چيز مهمتر تشك اوست . تشكهاي بيمارستاني اصلا به درد نميخورند ، تشك فردي كه به هر دليل قدرت حركت خود را از دست ميدهد و تمام مدت را بايد بدون حركت در بستر باشد بايد از جنس ابر فشرده و حداقل ضخامت آن 20 سانت باشد ، بدون روكش پلاستيكي . در غير اين صورت بيمار مرتب گرفتار زخم بستر ميشود ) باز هم دكتر و بيمارستان و........
عمل ترميم (فيستول مجرا)
بار اول عملي كه دو ماه به طول كشيده بود ناموفق بود ، پس دو باره عمل شدم . اين عمل بهاين صورت انجام ميشود كه ابتدا زير شكم و روي مثانه را سوراخ ميكنند ، سپس درون اين سوراخ يك سوند كار ميگذارند كه مسير خروج ادرار عوض شود ، آنگاه محلي كه سوراخ شدگي داشته را ميتراشند و بخيه ميزنند و با تجويز دارو و گذشت زمان 60 روزي به انتظار بهبود مينشينند .اين بار هم دو ماه انتظاراما بالاخره نتيجهي كار مثبت بود و از مشكل دور شدم .
كاندوم و سود و زيان آن
ازاين به بعد ديگر نيازي به استفاده از سوند نداشتم و از كاندوم براي دفع ادرار استفاده ميكردم . اشتباه نشود ،اين كاندوم با آن كاندوم پيشگيري بسيار تفاوت دارد . استفاده از كاندوم گر چه كميسخت است ،اما زود لم استفاده از آن دست شخص خواهد آمد . بزرگترين حسن استفاده از اين وسيله اين است كه مثل سوند باعث تشويش خاطر شخص نميشود . اما معمولا كاندم شل ميشود و از جاي خود خارج و مقداري به جلو ميآيد . در صورت پيش آمدن چنين وضعيتي ، حتما بايد كاندوم را عوض نمود و نگران كاندوم نبود .اين وسيله را ميتوان با آب و صابون خوب شست و خشك نمود و با پودر بچه آن را از حالت چسبندگي خارج نمود و از آن استفاده نمود . كار بران اين وسيله بايد بداند كه ديوارههاي كاندوم مملو از ميكروب ميشود ، اگر استفاده كننده كاندومي را كه به جلو آمده ، به جاي خود باز گرداند ، ممكن است ميكروبها وارد مجرا و مثانه شوند . اگر اينگونه شود ، مثانه عفونت ميكند .
عفونت مثانه
بعد از ورود ميكروب به مثانه بيمار احساس سوزش و عدم تخليهي ادرار مينمايد . تب و لرز و تعرق فراوان نيز ديگر نشانهها هستند . چارهي كار مصرف 14 روز قرص سيپروفلكسيسين است .اين قرصها يك خاصيت دارند و صد زيان .
ناخن
يكي از مهم ترين كارهايي كه خانواده يك آدم قطع نخاع بايد انجام بدهد ، كوتاه كردن به موقع ناخنهاي فرد مفلوج ميباشد ، بخصوص ناخن پاها كه اگر در اين كار كوتاهي و فراموشي پيش آيد كار به عفونت و در نهايت كشيدن ناخن ميكشد ، چرا كه ناخنهاي افرادي كه قطع نخاع ميشوند نيز فرم و حالت خود را از دست ميدهند و به سادگي وارد گوشت فرد ميشوند .
آزمايش و خطا
يواش يواش زندگي برايم به روال عادي نزديك ميشد و كم كم به شيوهي آزمايش و خطا ياد ميگرفتم كه چگونه بايد كارهاي خيلي شخصي خودم را ، خودم انجام دهم ، در دو سه سال اول همه چيز خيلي سخت بود . يك جا ساكن و بيحركت اجابت مزاج به سختي و در زماني بسيار طولاني ، روي تشك انجام ميشد . براي حمام رفتن من ، توي آشپز خانه تخت و تشك ميگذاشتند و روي آن را با پلاستيك ميپوشاندند و سپس من را توي پتو ميگذاشتند و 4 نفري كنارههاي پتو را ميگرفتند و روي آن تخت در آشپز خانه من را حمام ميكردند ،امروز ياد گرفتهام كه چگونه از تخت بيمارستاني استفاده كنم ، چگونه با كمك يك نفر روي ويلچير بنشينم و مجددا به روي تخت باز گردم ،امروز ميدانم كه چگونه با سر گيجه و سياهي رفتن چشمهايم روبرو شوم ،امروز با خوردن قرصهاي ملين (بيزاكوديل) سر وقت و در كمترين زمان رفع حاجت ميكنم ، هر گاه كه احساس كنم كه به حمام نياز دارم با كمك خانواده روي ويلچير حمام و دستشويي خود مينشينم و به حمام ميروم و خودم يك دستي خودم را ميشويم .
نظم
يك آدم قطع نخاع بايد همه چيزش نظم و حساب كتاب داشته باشد تا بتواند با تحليل آنچه كه بر او گذشته با مشكلات خود مقابله و از آن به بعد از و قوع مجدد آن مشكل پيشگيري نمايد .
خوردن
بايد دانست كه چه چيزي را كي و به چهاندازه بخورد و بلعكس . آب را با يد فراوان و بينهايت خورد و اصلا به تشنه نبودن توجه نكرد . مثلا خوردن سير ، سير ترشي ، پياز و غذاهاي بودار باعث ميشود كه ادرار به شدت بد بو شود واين باعث آزار كساني ميشود كه مجبورند كيسهي ادرار شخص را خالي كنند . خوردن ماست يعني زهر خوردن؟؟ چون موجب يبوست شديد ميشود. ميوه را بايد هر روز خورد بخصوص روز قبل از اجابت مزاج .
بزرگي مثانه
همه چيز به خوبي داشت پيش ميرفت تا اينكه در دي ماه 1379( 15 ماه رمضان بود) يكي از دوستان زنگ زد و گفت ، دو نفر سينمايي به دنبال شخصي با ويژگيهاي شما هستند !! بگم بيان؟؟ گفتيم بگو . خلاصه من هم رفتم حمام و خودم را تر و تميز كردم و ...... بالا خره يك خانم و يك آقاي خوش تيپ آمدند و من را برانداز نمودند و گفتند كه ما ميخواهيم كه شما نقش يك سرباز را بازي كني كه در جبهه قطع نخاع شده . ما ميخواهيم اتفاقاتي كه در بيمارستان بين او و پرستارش (لعيا زنگنه) روي ميدهد را به تصوير بكشيم .خلاصه، من هم نامردي نكردم و حسابي مخشان را خوردم(مثل شما) و گفتم من تا جايي كه بتوانم درخدمتم . آنها رفتند و من هم آن روز سرما خردم و آنفلانزا گرفتم . يك درد بسيار شديد و كشنده نيز به زير شكمم افتاد . حتي نميتوانستم بنشينم . پدر و برادر گرامي رفتند نزد دكتر معالج من (جناب آقاي نور بالا) ايشان دستور آزمايش ، سونوگرافي و عكس رنگي از كليه و مثانه دادند . آقاي دكتر پس از ملاحضهي آزمايش ، سونو گرافي و عكس رنگي از كليه و مثانه ، فرمودند كه مثانه شما بزرگ شده و ادرار به كليهها پس ميزند ، چارهي كار جراحي و برداشتن دريچهي اسپنكتر مثانه ميباشد . 25 فروردين 1380 بستري شدم و جراحي انجام شد كهايكاش نميشد !! بعد از سپري شدن يك ماه دوران نقاهت متوجه شدم كه( آقاي دكتر آمد ابرو را درست كند ، چشم را كور نمود) محلي كه دو بار براي ترميم فيستول مجرا جراحي شده بود دوباره زخم شده و مجددا فيستول ايجاد شده . براي درمان و جراحي مجدد نزد جناب آقاي دكتر رفتم ،ايشان فرمودند كه چارهاي نيست و بايد با اين عارضه سر كني و براي دفع ادرار از سوند استفاده كني . آن مشكل اكنون نيز با من است . من فكر ميكنم كه اگر عمل برداشتن اسپنكتر را انجام نميدادم و بجاي آن مدت زيادي از سوند استفاده ميكردم ، اكنون گرفتار سوراخ بودن مجراي ادرار نبودم . متاسفانه اطبا گراميما ميخواهند همهي دردها را با داغ و درفش درمان نمايند .
خاطره
سال 80 وقتي براي عمل به بيمارستان رفته بودم ، روز بستري شدن قبل از هر كاري پرستار بخش آمد تا مشخصات من را روي برگهي پرستاري ثبت كند ، من هم 3 ساعتي بود كه روي ويلچير نشسته بودم و حسابي خون توي پاهام جمع شده بود . وقتي پرستار بخش اقدام به گرفتن فشار خون من نمود ، به او گفتم: اشتباه گرفتي بابا جان، من كه فشار خون ندارم ، گفت چرا؟؟ گفتم آدم فقير بيچاره كه فشار خون ندارد . فشار خون مال از ما بهتران است . خلاصه دفعه اول نتوانست فشارم را بگيرد و البته دفعهي دوم و سوم ، بيچاره با تعجب فراوان رفت و سرپرستار بخش را آورد ، سر پرستار گفت چي شده ؟؟ گفتم هيچي من بايد نيم ساعتي بخوابم كه خونهايي كه در پاهام جمع شدهاند به جريان بيافتد و فشار خونم متعادل گردد .
كمكهاي ما
دوستان بسيار خوب و با معرفتي دارم كه در روزها و ماهها و سالهاي اوليهي تصادف من، بسيار كمك حال من و خانودهي من بودند و بيشك من بدون حضور موثر دوستان عزيزم هرگز نميتوانستم از آن بحران سخت عبور نمايم .اكنون همگي ازدواج نمودند و گرفتار روزگار شدند . حالا سالي يك بار نوروز كه ميشود براي احوال پرسي و تبريك سال نو (و دريافت عيدي كودكانشان) ، منت بر سر من ميگذارند و غريب نوازي مينمايند و ديدار عزيز ميكنند . اقوام و فاميل دور و نزديك خانواده نيز بسيار به ما دراين سالها محبت نمودهاند .
خطر
آدمهايي كه در حال غرق شدن هستند به هر خار و خسي چنگ ميزنند كه زمان غرق شدن خود را به تاخير بياندازند . كلاشها هميشه و همه جا در كمين افراد درمانده و از همه جا رانده هستند تا بتوانند در نهايت نا مردي از موقعيت بحراني آنها سو استفاده نمايند و به مطامع غير انساني خود برسند . معلولان قطع نخاع نيز از همين افراد از همهجا رانده هستند كه براي شفا و بازيابي سلامت ، خود را به دامان هر كلاشي مياندازند . يك روز استاد پرورنده علم ميشود روز بعد حاج آقا نباتي در دزاشيب و روز بعد يك كلاش ديگر از توي ماهواره سر در ميآورد ، چرا ؟؟ چون ميخواهد پول پارو كند . يكي نيست بهاينها بگويد نامرد ، توي بيمارستان همان روز اول اينها را بهاندازهي كافي سر كيسه كردهاند .
گذشت زمان
لحظهها و ساعتها و روزها به كندي ميگذشتند اما خيلي سريع 10 سال گذشت . گاهي اوقات براي چند روز پشت سر هم تب و لرز داشتم ، خونريزي از مثانه داشتم . افت فشار خون و سر گيجه فراوان هنگام نشستن روي ويلچير و........ كه همه گذشته
زنگ تفريح (خاطره)
نوروز سال70 رفته بودم جلوي تاتر شهر تهران كفش بخرم ، رفتم تو يك مغازه يك خانواده 5 نفري هم آنجا بود ، بيمقدمه با صداي بلند گفتم ، ببخشيد آقا لطفا ازاين كفش، شمارهي 45 اش را بدين . يك دفعه مغازه مثل بمب از خنده منفجر شد . كلي قرمز و زرد شدم و بالا خره گفتم : خوب تعادل يك قد 194 سانتي را بايد يك پاي بزرگ حفظ كنه . از آن به بعد اول ميگفتم يك كفش شمارهي 44 بيارين ، بعد ميگفتم كوچيكه ، لطفا 1 شماره بزرگتر بياريد .
حالا
من بيشتر طول روز و شب را در روي تخت بيمارستاني خود بسر ميبرم ، زماني حدود 21 ساعت ، من بيشتر روز و شب را تنها و بيكارم ، بيشترين كاري كه من ميكنم اين است كه به هر چيزي كه ميبينم و ميشنوم عميقا فكر كنم . معمولا نيز يك زمزمه از راديواي كه كنار تختم است من را همراهي ميكند ، 3 ساعت باقي مانده را روي ويلچير ايراني خود ، پاي كامپيوتر هستم . يكي از سرگرميهاي من دراين ساعات شنيدن راديوهاي ايراني كه از كشورهاي مختلف پخش ميشود ( تركيه ، ژاپن ، كويت ، آلمان ، فرانسه ،امريكا ، روسيه ، و... .) است . البته شايد به بعضيها هفتهاي ، ماهي يكبار سر بزنم . به موزيكهاي با انرژي علاقه دارم مثل : كارلوس سانتانا ، كني جي ، جيب سي كينگ ، مراياه كري ، ويدني هيستون ، توني بركستون ، سلين ديان ، شايانا توين ، شكيرا ، مادونا خانوم كه كارهاي آخرش عالياند و .... . از خوديها استاد شجريان ، شهرام ناظري و محمد نوري و گروه كامكارها و حميرا ، بيژن مرتضوي ، پرويز رحمان پناه ،هايده ،اندي ، ابي، بعضي آهنگهاي شاداينها ، معين ، مهرداد آسماني ،اميد ، سياوش شمس ، كوروس ، منصور ، و گروه سندي بخصوص كارهاي بندري آنها و همهي خوانندهها . معمولا موزيك شاد را براي خروج از حالت كسالت با صداي بلند گوش ميكنم . شنيدن موزيكي كه خون آدم را به جوش آورد بدون هيچ گونه عكس العمل بدني ....... . گاهي نيز همين دليل باعث ميشود كه اشك پنهاني و بياجازه تا پشت دروازهي ديدگان پيشروي كند ،اما اجازهي خروج به آن نميدهم . و اما برنامههاي سيما : بهاين كارتونها هميشه علاقه دارم: رامكال ، بابا لنگ دراز ، هكل بري فين ، تام ساير ،هايدي ، خانوادهي دكتر ارنست ، كلاه قرمزي و پسر خاله ، سنجد جون ، اوستا ادر نجار و ووروجك و تمام فيلمهايي كه جوانان و نوجوانان خارجي بازي ميكنند . از فيلم و سريالهايايراني كمتر خوشم مياد ، چرا كه همه آنها مصنوعي هستند . همسران ، خانه سبز ، اولاي زير آسمان شهر و بدون شهر و همه طنزهاي مهران مديري را دوست داشتم . بنده بسيار به فيلمهاي مستندي كه منطقه ، شهر و يا كشور نا شناختهاي را معرفي ميكند خيلي علاقه دارم . من تمام برنامههاي آموزش آشپزي را دوست دارم و با دقت به آنها توجه ميكنم . بنده ، براي خالي نبودن عريضه يه 2 سالي به برنامههاي ماهوارهي عرب نگاه ميكردم ،اما 4 سالي ميشود كه به برنامههاي ماهوارهي تركيه نگاه ميكنم . زبان تركي استانبولي خيلي سهل و آسان است ، آدمهاي با هوش مثل شما خيلي زود ميتوانند آن را بياموزند . بنده قبلا كه سالم بودم عكاس بدي نبودم ، الان نيز خيلي بهاين هنر علاقه دارم ،اما ، دست من كوتاه و خرما بر نخيل . مسافرت را خيلي دوست داشتم و دارم بخصوص شمال و جادهي چالوس را ، دراين سالهاي زمين گيري نيز 2 بار به پا بوس درياي خزر مشرف شدم .
تفاوت
آدم وقتي بچه است همه چيز را والدين براي او انتخاب ميكنند ، حتي شغل . من وقتي بچه بودم ميگفتم ميخواهم عمله بنا بشم ، بچهگي گذشت و يواش يواش استقلال پيدا كرديم و نو جوان شدم، حالا ديگر خودم لباس براي خودم انتخاب ميكردم اولا شلوار جين معمولي مارك كماندو و ايزي مد بود بعد شلوارهاي بگي مد شد و بعد شلوارهاي چروك و لوله تفنگي مد شد و ما هم ميپوشيديم . كفش كه اصلا تو كت مون نميرفت و هميشه بايد كتوني ميپوشيديم . تو سالهاي بلوغ با دوستان مينشستيم و ميگفتيم خوبه آدم 12 بچه داشته باشه ، خوبه آدم رانندهي تريلي ترانزيت باشه تا همه جا را ببينه و..... . وقتي جوان شدم شلوار پارچهاي ميپوشيدم اونهم خيلي گشاد ، كفش هميشه چرميمردانه يا چرمي اسپرت بود . ديگه ديدمون عوض شده بود 12 بچه؟؟!! نه ، خوب آدم 12 همسر داشته باشه با 1 بچه!!! شغل ميگفتيم خوب آدم شغلش بخور و بخواب باشه ؟!؟ توي سربازي با دوستان ميگفتيم آخر خدمت خوب آدم يك 10 روزي توي رخت خواب بيافته و فقط بخوابه . خوب از اين همه فكر و آرزو امروز بخور و بخوابش قسمت ما شده . فعلا 10 سال است .
قسمت ، بخت ، پيشاني نوشت
آدمها وقتي ميخواهند از واقعيت و اشتباه خود فرار كنند ميگويند قسمت و بخت و پيشاني نوشت ما اين بوده ، در حالي كه آدم خودش اشتباه كرده .آيا واقعا از اول در طالع مناين گونه نوشته بودند كه تصادف كنم و زمين گير شوم . شما چه اعتقادي داريد ؟؟
ادبيات
سواد شعر خواندن را ندارم اما ، اشعار خيام را خيلي دوست دارم زيرا به من انرژي براي زندگي ميدهند . او ميگويد :
ايام زمانه از كسي دارد ننگ |
كو در غمايام نشيند دل تنگ |
از داستانها به نظر من داستان خسرو و شيرين زيبا ترين داستان دنيا است ، زيباي ، زيباي ، زيبا . اگر آن را نخوانيد يعني .......... .
فرشته
من فكر ميكنم كه پرستارها فرشتههاي الهي هستند ، كه مامور به كار روي زمين شدهاند ، پرستارها از روح و جان خود براي بيمارانشان خرج مينمايند . دوست گرامي من يك پرستار بسيار مهربان داشتم كه خيلي به من لطف نمود و من هر گز نتوانستم از او سپاس گذاري نمايم نام فاميلي او (يساري) است ،آيا شما ايشان را ميشناسيد ؟؟. .
و اما عبادت
من قبلا خيلي اهل روزه و نماز و ... بودم اما سالها فكر كردن تمام ديدگاههاي من را عوض كرده . به نظر من بنياد و اصل تمام مكاتب الهي همان سه اصل گفتار نيك ، كردار نيك و پندار نيك است . هر كسي و هر خلقي كه بيشترين موجبات آسايش و آرامش را براي ديگران موجب ميشود آنها عزيز ترين انسانها نزد پروردگار هستي بخش هستند . نمازي كه آدم يادش مياد كه جورابش را كه گم كرده بوده كجا گذاشته به چه درد ميخوره . آدم وقتي يك فيلم مستند از دريا ، جنگل ، بيابان و حيواناتي كه آنجا زندگي ميكنند را ميبيند وقتي كه آدم فوران يك آتشفشان را ميبيند بيشتر به بزرگي خدا و مفاهيم قرآن كريم پي ميبرد . من وقتي كه فنجهاي خودم را نگاه ميكردم هميشه با خود ميگفتم كه بنازم به قدرت و بزرگيت خدا . به نظر من تحسين مظاهر زيباي خدا هر چه كه باشد و انديشيدن به آنها خالصانه ترين عبادتهاست . هميشه شنيدهايم كه يك ساعت تفكر برابر است با هفتاد سال عبادت .
حجاب
اين پوشش اجبارياي كه خانمها بايد رعايت نمايند بياحترامي و توهين به پديدهي خلقت و دانايي و توانايي خداست . مگر خدا نميتوانست انسان را هم مثل پرندگان با پر به دنيا آورد .آيا پنج ميليارد جمعيت دنيا نفهمند؟؟؟ و همه بد كاره هستند ؟؟؟
سن و جنسيت
سن فقط يك عدد است كه هيچ ارتباطي با مقولهي معرفت و انسانيت ندارد ، همانقدر كه يك جوان 20 ساله ميتواند با معرفت باشد ، يك سفيد موي 60 ساله نيز ميتواند ، پس اختلاف سن نميتواند ملاكي براي گزينش دوست باشد ، و البته جنسيت . دسته بندي انسانها بر اساس جنسيت يعني ............ .
بر تري
اميدوارم كه اين جمله را كه ميخواهم بيان نمايم را پاي بيادبي و جسارت بنده نگذاريد اين فقط عقيدهي من است . به نظر من تنها بر تري محسوسي كه آقايان نسبت به خانمها دارند توانايي حمالي آقايان است .
مردايراني و ازدواج
مرد ايران در مقوله ازدواج اول به همسر فكر ميكنه بعد كه ازدواج كرد ديگه زن گرفته ، پس همسر خود را زن خود و ملك خود ميداند . مردايراني بعد از ازدواج فكر نميكند كه همسر او قبل از ازدواج انسان آزادي بوده و براي خود دوستان و عقايد و آرزوهايي داشته. مردايراني خود را براي هر جانگولك بازي آزاد ميداند اما زن او ...... .
ازدواج
ازدواج يك قسمت مهم از زندگي هر انسان است ، كه ميتواند سه حالت داشته باشد . 1- ازدواجي كاملا موفق و زندگياي در نهايت خوشبختي و آرامش . 2- ازدواجي نا موفق و زندگياي در نهايت بدبختي . 3- ازدواجي ميانه كه شخص نه احساس خوشبختي ميكند نه بدبختي .
و اما در مورد ازدواج خودم
1 - چرا من بايد آنقدر خود خواه باشم كه بخواهم زندگي انساني را كه ميتواند با هر كس بجز من شاد تر و خوشبخت تر از با من بودن باشد را به تباهي و درد و رنج نا تمام بكشانم .2- آيا هيچ انسان عاقلي پيدا ميشود كه حاضر باشد عمر گران بهاي خود را پاي شبه انساني تباه كند كه مثل يك بچه، تا زماني نا مشخص نياز به پرستاري دارد . 3- ممكن است يك كسي بگويد كه من آنقدر ديوانه هستم كه بخواهم با تو عمر خود را تباه كنم !!!! به نظر شما آيا من آنقدر ديوانه هستم كه با يك آدم ديوانه بخواهم عمر كوتاه خود را سر كنم . 4- ممكن است كه من به لحاظ اقتصادي مشكل نداشته باشم اما اين همه چيز نيست و من كه هيچ يك از شرايط سلامتي جسماني كه از واجبات يك عقد نكاح است را ندارم .
فرق فرهنگ اصيلايراني و فرهنگ مبتذل غربي
مرد ايراني وقتي ازدواج كرد و صاحب فرزند شد ، هرگز به خو داين اجازه را نميدهد كه در حضور فرزندان خود عشق و علاقهي خود را نثار همسر خود كند و او را ببوسد ، در عوض وقتي كه مرد ايراني عصباني و ناراحت باشد ، در حضور فرزندان ، همسر خود را به باد فحش و دشنام و كتك ميگيرد . اما در فرهنگ مبتذل غربي پدر و مادر جنگ و دعوا را به پستو ميبرند و در حضور فرزندان خود عشق و علاقه را نثار هم ميكنند . به قول شهريار ( تو خري يا من )
حيوانات
من مرغ عشق و فنج و طوطيها را خيلي دوست دارم ، پشت پنجرهي اتاق من يك سهره است كه با آواز خود هميشه من در در حال و هواي يك روز خوب بهاري نگاه ميدارد، ميان دشت و دمن . البته نبايد از گربههاي بازي گوش و سگهاي با وفا گذشت . به قول برادرم اسلام به آن دليل سگ را نجس خطاب نموده كه وفاي سگ به صاحبش باعث ميشود كه او همه چيز را در سگ خود خلاصه كند .
علاقهيامروز
امروز خيلي دوست دارم كه ميرفتم جلوي دوربين تلويزيون تا مردم يك معلول را بهتر بشناسند و فكر نكنند كه فلج بودن مسري است . من دوست دارم كه در يك مجموعهي كمدي نقش بازي كنم . چرا اگر معلولي هم جلوي دوربيني ميرود به او نقش افسرده كننده و كسالت آور ميدهند . آدميكه معلول شد ، شاد نيست ؟!؟آيا شما فكر ميكنيد كه من نميخندم و هميشه افسرده و درهم هستم ؟؟
الگو و سرمشق
گفتار نيك ، كردار نيك ، پندارنيك ، ادب ، احترام و سپاس گذار بودن، الگو و سر مشق زندگي من است . سپاس گذاري يك وظيفهي واجب است كه شخص ميتواند در مقابل لطف ديگران انجام دهد . كسي به ما بدهي ندارد كه براي ما كاري انجام دهد ، حتي پدر و مادر .
دوست
از بزرگي پرسيدند كه :نظر شما دربارهي دوست چيست ؟؟ گفت برادر دوستيست به .
مناميدوارم كه بر مبناي اصول بنيادين گفتار نيك ، كردار نيك و پندار نيك با شما ارتباطي دوستانه و سازنده برقرار نمايم ، تا من بتوانم به كمك شما بخشي از تنهايي خود را پر نمايم و البته از فضل و كرامات شما سرور محترم بهره بجويم .
10 سال تجربه
دوست عزيز زمينگيري 10 ساله مرا بسيار صبور و مقاوم در برابر ناملايمات و پر طاقت و توان نموده .
يك شعري ازايرج ميرزا هست كه من آن را اينگونه ميخوانم :
گويم كه مرا چو زاد مادر |
دندان به جگر گرفتناموخت |
دوست عزيز بندهآموختهام كه هرگز حسرت چيزهايي كه ازدست دادهام و آنچه كه به دست نخواهم آورد را نخورم . من در حال زندگي ميكنم اينگونه سعي ميكنم از لحظهها لذت ببرم.
فراگيري
سعي ميكنم كه زبان انگليسي را بياموزم ، اگر زبان استانبولي اجازه دهد !؟
نكتهاي بسيار مهم
اگر به عيادت بيمار و يا شخصي كه در منزل بستري است رفتيد، مهم تر از هر چيز آن است ، كه شما با آن فرد ، دست بدهيد و دست او را محكم بفشاريد و حتما صورت او را ببوسيد . حتي اگر او جنسيتي مخالف شما داشت .
نكتهاي بينهايت مهم
لطفا هرگز دعاي خير براي عزيزانتان و نيازمندان را فراموش نكنيد ، وقتي كه شما شاد و سر حال هستيد به كساني فكر كنيد كه بيمار هستند و يا به روحيه احتياج دارند، مطمئن باشيد كه انرژي مثبت از ذهن شما به ذهن شخص مورد نظر منتقل ميشود و او نيز به صورت نا خودآگاه احساس شعف و شادماني خواهد نمود، حتي از هزاران كيلو متر فاصله . دانشمندان نام تله پاتي را براين پديده نهادهاند و ما دعاي خير .
پس التماس دعا يا تله پاتي .
نتيجهي اخلاقي
خلاصه من خيلي پسر خوب و ناز و نازنيني هستم، اما نميدانم چرا فقط پيرمردها و پير زنهاي محل مرا دوست دارند ؟! اگر شما تمايل داريد كه يك دوست مفلوج داشته باشيد ، من از دوستي باشما بسيار خوشحال خواهم شد .
نكتهي مهم
فقط بياد داشته باشيد كه ، به سراغ من اگر ميآييد نرم و آهسته بيآييد، مبادا كه ترك بردارد، دل نازك و تنهاي من .
بالاخره
زندگي با معلوليت و محدوديت، تمام نميشود ، بقول معروف تا شقايق هست زندگي بايد كرد ، البته بيشقايق هم مشكلي پيش نيآمد .
سئوال
دوست عزيز و گراميدر صورتي كه شما سئوالي از بنده داشته باشيد، من با كمال ميل به تمام سئوالات شما در كمال صداقت پاسخ خواهم داد .
با سپاس از وقتي كه خرج من نموديد .
بيش ازاين تايپ درازي نمينمايم و شما را بهايزد منان ميسپارم .
آرزومند نيكبختي و بهروزي و شادكاميو كامروايي شما و خانواده محترم شما
ارادتمند مهرداد زندي از كنارهي باختري تهران .
تاريخ نگارش: فروردين1382